سال نو مبارک عزیزان.
انشالله سال زیبایی پیش رو داشته باشید.
پرنسس ،صهبا،دکتر،مهر،گلی،کاغک،الف،ادمین
و بقیه عزیزان😇
اومدم یک پست بذارم و تبریک بگم و
سر فرصت به همه تون سر میزنم
و این پست رو زیبا آپدیت می کنم😊
پ.ن : پست قبلو برداشتم مجدد میذارم
سال نو مبارک عزیزان.
انشالله سال زیبایی پیش رو داشته باشید.
پرنسس ،صهبا،دکتر،مهر،گلی،کاغک،الف،ادمین
و بقیه عزیزان😇
اومدم یک پست بذارم و تبریک بگم و
سر فرصت به همه تون سر میزنم
و این پست رو زیبا آپدیت می کنم😊
پ.ن : پست قبلو برداشتم مجدد میذارم
به خواب هم نمی دیدی قصه به انجایی برسد
که قهرمانش کسی باشد که تو نمیشناسی اش !
+و من بالاخره گردگیریم تمام شد.
الان دست راستم از کتف قطع شده رسما🙁
با این پیشینه ی درد کتف.
+یکی از دوستام در دوره مون یه بار گفت:
خونه ی لادن اینا همیشه یه جوری مرتبه که انگار
همین الان قرار مهمون بیاد.
راس میگه این وسواس من در تمیزی یه
خوبی اگر داشت همین بود.
حیف که قدم نمی رسه والا الان سقفم میشستم🤣
خیال خودمو شما و همه رو راحت می کردم🤣
ولی چه عکسی.
چه موهایی.
راضیم از کار آرایشگرم.
باگریه رفتم ولی خندان برگشتم.
همسرم میگه: بازم مثل اسمت شدی!دیگه غصه نخوریا.
ای مهربانِ من.
بعضیا خودشون کاری می کنن که حسرت به دل
بذاریمشون.
آدم ها میرن.
خوشبخت میشن و آرام
اما اون لحظه ای که برای همیشه
میرن طوفان به پا میشه.
عکس تلگرامَمو عوض کردم.
به ش پیام داد: حسرتمه.هزارسالم بگذره حسرتمه
می دونم حسرَتتم.
ببخشید ولی کاری از دستم بَر نمیاد.
روی اونور سکه م.
آرام.
راستگو.
عاشق.
چند وقت پیش ،شاید یک هفته یا ده روز قبل تر
از پستی که من گذاشتم اون دختر بلاگری
که درباره ش نوشته بودم یک استوری میذازه
از کامنت یکی از پست هاش.
آیدی طرفو می پوشونه ولی عکسشو نه!
عکس هم واضح نیست ولی خوب ما که می دونستیم کی هست.
کامنت این بود: حالا تو با این شرایطتت مگه مجبوری؟
(اشاره به پستی که با پای پروتز سرسره سوار شده)
این دختر بلاگر انگار چشمش خورده بود
به کامنت یکی از پست هاش
که چندین و چند ماه پیش(به سال حتی)
براش گذاشته شده !
اینو استوری کرده بود و نوشته بود:
داشتم می خندیدم ولی این کامنت دوباره خودِ الانمو یادم
آورد.تراپی لازم شدم.
همینو یکی از بچه هایی که نوشتم ما ارتباطمون حفظ شد
اسکرین شات می گیره و می فرسته توی گروه خودمون!
کامنت کی بود؟ درسته!
شاید این عجیب باشه !که هست ،از کجا به کجا رسید.
ولی عجیب تر و ناراحت کننده تر اینکه که
همین دختر هم مدرسه ای ما در دِی چهارصد و دو
دقیقا توی یک تصادف مشابه همیندختر بلاگر
در جاده ی هراز به همراه شوهر خواهرش فوت کرده!
این دختر بلاگر اصلا روحشم خبرنداره کامنت کی رو
استوری کرده!
ولی چیزی که منتشر کرد باعث شد ما تا مدت ها تاهمین
چند روز اخیر لااقل!
تمام پیام های در گروهمون در نهایت ختم بشه به :
ای وای از دلی که شکسته بشه و دستی که کوتاه هست!
در ادامه به یک پیش نیاز احتیاج هست.
برگشت به گذشته:
همون سال های اوایل وایبر و بعد تلگرام.
به لطف تلگرام بچه های دبستان فلان همون پیدا کرده
بودیم و یک گروه تشکیل دادیم ما سه کلاس بچه های
دبستانی هم رده ی خودمون در مدرسه بودیم
که من یکی تقریبا بیشتر بچه هارو چون
از کلاس های دیگه بودند نمیشناختم
(حافظه یاری نمی کرد😂)
یا فقط ته چهره اونم جزیی یادم بود،همون
اول هرکی عکس کوچولوییشو می فرستاد تا
بقیه یادشون بیاد🥺😂
و مهمتر اینکه دو یا سه سال بعد هم منحل شد !
چرا که همه خیلی تغییر کرده بودند
و اکثرا مدلی نبودیم که دلمون
بخواد ارتباطمون باهم حفظ بشه!
(که در ادامه اشاره می کنم)
جز چند نفر که باهم در ارتباطیم و گروه
جداگانه تشکیل دادیم
و دقیقا از یک کلاس هم بودیم.
در این گروه از بچه های دبستانی یکی از بچه ها
دختری به نام "س" همیشه در همه چی ساز مخالف بود.
امکان نداشت یک خط درمیون، کسی
در این گروه چیزی بنویسه
و او با حرفاش آزرده خاطرش نکنه!
بدتر اینکه یه جوری میشد دو نفر دیگه
باهم درگیر میشدن و منشا بالاخره می رسید
به فلان حرفی که این در گروه یه وقت نوشته بود.
در کل مدل حرف زدن و نوشتنش
دل آدم رو به درد میاورد گاهی.
نمی دونم چی شد ازگروه در نهایت بیرونش کردن یا
خودش رفت، که با رفتن اون هم حتی این بچه های
دبستانی باهم سازگار نشدند و یک به یک از گروه خارج
شدند.
پ.ن : نمی دونم قلم اینجا چرا دچار مشکل شده!
و فونت کوچک هست.
سوشال مدیا برای بعضی از آدم های اسیب دیده ی روحی
و جسمی حکم درمانی داره، یه جورایی بهشون کمک
می کنه خودشون رو درمعرض دید بذارن تا با اون فقدان
راحت تر کنار بیان!
اینکه همه ببینن! آموزش ببینن و متوجه بشن اون ها
چیزی از بقیه کم ندارند فقط این زمانه روزگاری باهاشون
سرناسازگاری داشته.
(من از آدم حسابی ها حرف میزنم)
شخصی که می خوام درباره اش بنویسم رو شاید شنیده
باشید یا به چشمتون خورده باشه پست هاش!
اما ماجرایی که از دل این جریان بدون اینکه خود او هم
بدونه بیرون کشیده شده رو خیر!
و دقیقا به خاطر این می نویسم که که به خاطر بسپاریم
چقدر حرف ها تاثیرگذارند و دل های شکسته تاوان بگیر!
دختری رو دورادور میشناسم که اوایل بلاگر نبود!
شاداب،پرانرژی، صفحه ی خودشو داشت.
همو فالو نداشتیم اما با واسطه میشناختم.
مثلا اینجوری که دوستِ فلانیِ یکی از دوستانم بود.
احساس می کنم که من انقدر خوب بلدم نشون ندم
ناراحتم که طرف به شنیده و دیده ی خودش شک
می کنه.
نامش برف بود.
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن
شکسته باشد
دوست می داشتم.
موقت نوشت:
ایشالله که من فردا برم برف بازی تا اب نشدن در ارتفاعات
دعا کنید که بتونیم بریم.
والا من شخصا صور حضرت اسرافیلو ازش می گیرم
و در آن میدَمَم😂
چند روز است که سوالی مجدد فکرم را درگیر کرده است
و مغزم همچنان جوابی برای آن ندارد که اسرار ازل را
نه تو دانی و نه من!
غریبه ایی از خاطرات دورم به ناگهان بیرون کشیده شده!
و او هرچه که بیشتر پیش رفت آشنا تر شد!
عکسی ازما در آلبوم قدیمی و کودکی من وجود دارد
که تقریبا چهار ونیم ساله هستیم دستمان را انداخته ایم
دور گردن همدیگر و شادیم!
حداقلِ نشانه اش برای من یکی
لبخندیست که وسعت آن چال کمرنگ گونه ام
را به وضوح پررنگ تر کرده.
ما به دوربین نگاه کرده و از ته دل میخندیم.
عکس در مهدکودک ثبت شده و صرفا نمی دانستَم/ یم
او کیست!
من با شرکت در اولین مراسم عزای او دریافتم :
هادی نه تنها ،خواهرزاده ی بهترین و عزیزترین همکار
من نبوده...
او نه تنها، همسر یکی از دوستان دور من نبوده!
بلکه در پَسِ همه ی این ها غریبه ای آشنا بود!
غریبه ایی آشنا که خاطره ی کودکیِ احتمالا مشترکمان
در زمان سفر کرد و در سی و چندسالگی بالاخره به من
رسید.
راستی؟
آدم ها که می میرند کجا می روند؟!
نمی دونم چرا شخصی مثل شمس لنگرودی
که چند وقت پیش در برنامه ی ویزینی مثل اکنون
با سروش صحت مصاحبه داشت!
بابد بره بشینه پشت تریبون علی ضیا!
نه اینکه ضیا شخص بدی باشه! یا برنامه ش حتی...
ولی کلاس کاری این کجا و آن کجا!
دیدن شدن در این کجا و آن کجا!
چی شد یهو؟!😐