
دخترک یلدا، شب را تاریکتر کرد
خندههای بیپایانش را نگه داشت!
_دهخدا_
پ.ن: این عکس بامزه یهو به چشمَم خورد.
یلدا مبارک:)

دخترک یلدا، شب را تاریکتر کرد
خندههای بیپایانش را نگه داشت!
_دهخدا_
پ.ن: این عکس بامزه یهو به چشمَم خورد.
یلدا مبارک:)
من همین جا به عنوان یک انسان عادیِ علاقه مند
به شعر،موسیقی ،عرفان و طبیعت گردی
از سروش صحت و تمام تیم او برای برنامه ی کم نظیر
"اکنون" کمال تشکر رو دارم.
این پست باشه اینجا که امیدوار باشم می بینی
آقای صحت.
می دونم وبلاگ گردی هم می کنین:)
از آخر به اول نوشتم که در خوانش مشکلی نداشته باشین.
و بتونین از بالا به پایین پست هارو بخونید.
رمز هم قبلی.
من
همیشه میتوانم
از برف دستانت
اخگر بگیرم
و از عقیق لبانت، آتش
از بلندای لطیف تو
و از ژرفای سرشارت، شعر!
_نزار، قبانی_
پ.ن:
نگرانم نباش!
من همیشه راهی برای سرودنت پیدا می کنم.
هفته قبل باشگاه یه مسابقه ی انالیز برگزار کرد
که هرکسی بر اساس رشته ای که در اون فعالیت داره
می تونست شرکت کنه.
پیلاتس کارای باشگاه در روزهای زوج و فرد
درمجموع 54 نفرن.
منم شرکت کردم،البته بهتره بگم کردن تو پاچه م.
چون یه هزینه ای از مون گرفتن![]()
امروز صبح طبق معمولِ روزهای قبل از باشگاه رفتن
زودتر بیدار شدم....
نرمش خونگیمو انجام دادم و طبق ساعت خود باشگاه
رفتم به باشگاه.
به محض ورود دیدم اسمَم بزرگ زده توی سالن باشگاه!
نگو آنالیزو برنده شدم:))
وجایزه ش هم دفعه ی بعدی که قرار شارژ کنم
40درصد تخفیف هست:))
دیگه کمتر حس میکنم که رفته بود پاچه م :)))
پ.ن: میام تایید می کنم کامنت های پست قبلو.
فعلا برم پُز بدم به دوستم:)))))
نحوه ی پیام فرستادن مادر و پدرم خیلی جالبه.
هرچقدر مامانم سعی می کنه ادبی و عامیانه
رو باهم قاطی بنویسه تا اَنگ رسمی نوشتن بهش نخوره
و کول به نظر بیاد، پدرم اصلا نمی تونه و در توانش
نیست عامیانه نوشتن!
مثلا
قبل از اینکه از محل کارم خارج شم دیدم مامانم پیام داده:
سلام ....(اسم همسرم) خوب هست؟
راستی(خوب چرا یهو راستی؟😐)
قبل
(ادامه شو یادش رفت،حرف ربط مرکبش *از اینکه*
کو؟) بِرَوی خونه،بیااااااا
(با همین شدت الف رو کشیدن) خونه ی ما براتون سوپ
پخته ام تا ببری. (همسرم سرما خورده) باشد؟
حالا پدرم در شرایط مشابه خودش قبلاتر ها که در خونه
بودم بهم تکست می فرستاد :
سلام. من جلسه دارم،ناهار دیر می آیم به مادر اطلاع
دهید. شما میل کنید نوش جانتان.
در راستای پیام پدرم نوشته بودم:
ای اِبنِ .....( اسم پدر بزرگم) چشم بزرگوار.
و تا دو هفته هی یادشون میومد می خندیدن!
خوب جدی فردوسی انگار پیام داده بود،چی می گفتم😐😂
امروز توی صف طویل تاکسی داشتم با دوستم
صحبت می کردم.
یه حرفی زد از ته دل خندیدم.(بلند بلند☺️)
گوشی رو که قطع کردم،یه خانمه بهم گفت:
سعی کن همیشه بخندی چال لپت خیلی خوشگله.
برای بار هزارم ای اویِ مُرده ی احمق...

برای آفریدن تو الماس های کمیابی را درون
چَشمانت گذاشته اند!
حتی مقرر شده در خواب هایم هم حضور داشته باشی!
اصلا آفرینش تو به پاس شاعر بودنم اتفاق افتاده
این را کسی در گوشم نجوا کرد!
_سهام الشعشاع_
یه چیزی در محل کارم خوب پیش نمیره
و نمی دونم اون چیه.
جو یه جوری شده.
حس ششم داره زنگ می خوره
ولی محل صدارو پیدا نمی کنم.
یه لیوان چای برای خودم ریختم،نشستم
در بالکن و ماه رو تماشا می کنم.
چه هلالی انداخته بیرون، زیبای چشم سفید.
اولین بار که مصاحبه دکتری رد شده بودم
خیلی حس بدی داشتم
یه حس ناکافی بودن رسوب کرده بود ته قلبم
و داشت منو مثل خوره می خورد.
اینترویوئرم یکی از استادهایی بود که اگر بنویسم
سوالو سه بار خوند و هرسه بار از کنار دستیش پرسید
این سوال که معنی نداره؟ چون اشتباه می خوند!
اغراق نکردم.
در نهایت گفتم : من متوجه سوال هستم
(حتی نگفتم درست نمی خونید!)و توضیح دادم
ولی خوب رد شدم.
چون بَر خورده بهش و پایِ قویِ کمسیون بود.
همین فردو من چند سال بعد در یک جمعی دیدم!
و داشت درباره ی درست خواندن متون خارجی!!
صحبت می کرد.
و در انتهای جمله ش گفت: من در سمتی نشستم که
دانشجوها برام احترام قائلن.خوب میفهمَم.
خیلی خودمو نگه داشتم که نگم جز من!
چون احساس می کردم باید بهش یادآوری کنم
سر عدم توانایی شما در خوندن یه سوال ساده
من ریجکت شدم!
و همین باعث میشد عقده ای به نظر بیام!!!
ولی الان که دوباره در لینکدین برام نوتیف یک مقاله
دانشجویی اومد مدام با خودم میگم:
فرصتو رو از دست دادم.
مخصوصا که در مقاله ،نفر اول، اسم خودشو نوشته بازهم!!

باد بو می برد
زنی در قلبم
چشمهایش را
از صورتش پاک کرده!
و دیگر در هیچ سیاره ای
گوشواره نمی اندازد ...!
_آرزو کاظمی_
بی سروته.
پ.ن:
کامنت های پست های رمزدارم رو تایید نمی کنم هیچوقت
اما اگر کامنت هارو می خوندین متوجه میشدین
این خانه از پای بست ویران است.
اعصابم نمیکشه این حجم از عقب موندگیو!
این پست پاک شد.

فیلم A ghost story رو دیدم.
می تونم بگم در همون سکانس های ابتدایی ،
این فیلم تونست دل منو ببره.
خیلی ناراحتم :(
چند روز پیش یه بسته سفارش دادم که یکی از وسایل
داخلش یه تیشرت بود برای تولد دوستم.
همون لحظه دقت نکردم وقتی بازش کردم...
یعنی از داخل پلاستیک اصلا در هم نیاوردم...
مارکش هم هنوز بهش هست...
الان که خواستم کادو کنم...
دیدم هم لک داره هم پاره ست (پشت تیشرت)
درجا به انلاین شاپِ پیام دادم و خیلی مودب توضیح دادم.
در جواب یه ویس عصبی و با لحن بد فرستاد که
"همون روز میگفتی! خانم ازکجا بدونیم راست میگی؟"
و بیشعور اخرشم گفت شارلاتان! نمی دونم چی و چی
و یه حرف خیلی زیاد زشت!!
منم عکسو از تمام زاوایا براش فرستادم و ویس دادم:
حالا کوری و لکه ها رو نمیبینی ولی تو طویله تون لابد
موش دارین!
پولشم صدقه سرم دادم به توی گدای سفارشی سرچارراه!
بلاکم کرد...
فردام تولد دوستمه،وقتم ندارم برم خرید....
اَه اَه اَه.
وای باورم نمیشه! تا این پستو ثبت کردم یه شماره باهام
تماس گرفت از رفتار ادمینش عذر خواهی کرد و به من
گفت براش تیشرت رو بفرستم!
تعویض کنن!
بهت زده ام😆🤣😐
اقا پستو پاک نمی کنم ولی عکس تیشرتو برمیدارم:))))
یه هوا شناسی دروغ نمی گفت که اینم داره میگه:))
قرار بود امروز بارانی باشه.
و من و دوستم بریم به یه کافه
تا از منظره ی زیبای باران با سایه بان های باز شده ش لذت ببریم.
یه صبحانه ی ساده بخوریم و بریم دنبال کارو زندگی مون.
تمام قشنگی اون کافه به همینه!
یه روز بارانی!
چتر های باز...
و صدای شُر شُر آب!
نتیجه چی شد؟ باران که نبارید!
ماهم نرفتیم...
و من نشستم پی انجام کارهام که از محل کار آورده بودم!
خواستم بگم...
مردم روزهای بارانی خونه می مونن ما روزهای افتابی:)))
انقدر متفاوت!
دوباره داشتم دنبال یه عکس میگشتم در یک هارد.
و باز برخوردم به همون عکس موهام که نمی دونم چرا
کوتاهش کردم.😐
هربار چشمَم به این عکس می افته که به نیم رخ هم
نشستم و نیمه دیگه ی موهام تازه اونور رو دوشم ریخته!
به خودم میگم پس چرا دیگه موهام به
همین شدت بلند نشد! کجا رفت اون همه مو؟
سرم با خودش قهر کرد؟
اصلا چرا یهو رفتم اونجوری کوتاه کردم؟
که به این نتیجه می رسم لادن جون تو تبحر زیادی در
انجام کارهای یهویی داری.
مثلا الان که یه کار یهویی دیگه تو سَرته و ایشالله که از
سرتم بیفته تا چند ساعت دیگه.
وَاِلا باز چند سال دیگه میگی عجب کاری کردم!

شما فکر کن داری از این شهر میری اون شهر
و آسمون پشت سرت و جلو روت سرتاسر این شکلیه!
یک دست!
و هرچی میری هم تموم نمیشه!
چه جوری؟
به همین تصویرِ زیبایِ( تازه) ناقص منتشر شده از آینه ی
بغل ماشین!
خجالت بکش که خدا ناباوری!
خجالت بکش!
می دونید من از کجا فهمیدم برای چیزای کوچیک برای
کسی مایه نذارم؟
هنوز ضعف پیش قدم شدن در مسائلی که احساس کنم
برای کسی خیلی مهمه رو دارم ،انکار نمی کنم که خیلی
خاص رفتار می کنم.
ولی برای مسائل کوچیک رو نه. مدعیم!
مدعی در به راحتی ایگنور کردن!
حتی اگر بعد ها متوجه بشم برای اون فرد مهم بوده/ هست
ولی پیش قدم نشده! چون فکر میکنه من خودم میام جلو!
همچنان کاری نخواهم کرد.
به عبارتی کلید رو دور انگشتام
می چرخونم ولی درو براش باز نمی کنم.
همه چی با یه جمله ی به ظاهر ساده در دهه ی دوم زندگیم
شروع شد! (تو اگه نمی گفتی: یادمَم نمیومد!)
همین یه جمله ی ساده در اون زمان منو به فکر وا داشت
که : داری چیکار می کنی!؟ فکرت چرا درگیره؟
برای همین وقتی زمان کافی برای انجام کاری نداشته باشم
و بگم یادم بیار!انجامش میدم.
زمان بگذره !
دیگه هیچ وقت همون کارو از اول تکرار نمی کنم.
باور کن!
از پریروز به سرم زده بود که کالباس خونگی درست کنم.
این دومین باریه که درست می کنم.
دیگه دیشب نهایت مرغو گذاشتم توی زود پز و مخلفاتو
اضافه کردم و تا امروز صبح که خنک بشه
بقیه مواد اماده شده رو بهش اضافه کردم و میکس...
الان هم گذاشتمش تو یخچال تا فردا همین موقع
درش بیارم ببینم چطور شده.
دفعه ی قبلی که درست کردم خیلی خوب شد.
اما یه چیزش کم بود ! به نظرم عطر شوید!
امیدوارم حدسم درست باشه و اون کاستی دفعه قبلو
جبران کنه.
یادم بمونه عکسشو میذارم.
دیروز که داشتم از سرکار برمی گشتم تو مسیر برق رفت.
و عجیب تر اینکه برق چراغ راهنمایی یک چهارراه! رفت
و دوتا ماشین زدن بهم😐دیگه نارضایتیمَم نمیاد😐
هرکاری دلتون می خواد بکنین😐

کالباسام اماده شد ولی خودم فکر میکنم نمکش کمه😒
حالا اشکال نداره،باخیاشور و اینا مزه دار میشه😑
هر وقت می خوام یه چیزی پست کنم یا کامنتی
خاص بنویسم به خودم میگم
آیا واقعا باید بگم؟آیا تاثیری داره ؟
و این مکث چندثانیه ای باعث میشه حتی پست
یا کامنتی که یک ربع وقت گرفته رو پاک کنم.
درنهایت من می مونمو یه پستی که فرسخ ها
با اون چه که باید ثبت بشه فاصله داره!
همین چندثانیه مکث هم الان موقع کامنت
به یک نفر ازشما نجاتم داد.
داشتم یکی از عمیق ترین رنج هامو یک جا می نوشتم.
اونم نه برای خودم،متوجه اید ؟نه برای خودم!