142) دوجین کارِ بر سر ریخته !

امروز خونه خواهم موند و ازاونجایی که پیشبینی

می کردم حوصله م سر بره..

شروع کردم به تغییر دکوراسیون

و جابه جا کردن همه چی...

کار واسم درست شد بیاو ببین!

باید دست از سر خودم بردارم :)))

کل خونه رو هم بوی وایتکس برداشته

142) سکسکه

امروز صبحم با احساس پشیمانی شروع شد!

چند روزی بود متوجه شده بودم یکی از دوستانم حال

خوبی نداره! و تمایل داره با کسی صحبت کنه!

درنتیجه مکالمه ی ما از اون موقع شروع شد.

یعنی او با یک کلمه ی لادن؟ شروع کرد و ادامه یافت!

حس می کنم چون بیشتر شنونده هستم،برام این موارد

خیلی پیش میاد!

یکم که پیش رفت چون خیلی نمی فهمیدم چی میگه

چند بار ازش سوال پرسیدم و او هم مفصل توضیح میداد!

(من میگم مفصل،شما بخون چه طوماری ..)

تمام سعی ام رو کردم که تا جایی که می تونم و در

توان و عقلم هست کمک کننده باشم!

(شاید به چشم نیومد، و همون اول می نوشتم به من چه!)

دیشب در راستای مشکلش احساس کردم دیگه وقتشه بگم

احتمالا میتونم کاری انجام بدم.

و صرفا در همین راستا یک سوال کوتاه پرسیدم تا مطمئن

بشم در توانم هست یا نه! و خوابیدم.

صبح که بیدار شدم تلگرامَم رو نگاه کردم دیدم، جوری

پاسخم رو داد که انگار دارم دخالت می کنم!

و به من ربطی نداره!

انقد نوع پیامش ناراحتم کرد که سکسه م گرفته

از صبح و بَندَم نمیاد!!! :((

خلاصه که کاری از دستم برمیاد و انجام نمیدم دیگه...

همینه که هست!

donkey

بعد نوشت:

سکسکه م قطع شد...

گل یاس باز غیب شدی ‌که!

141)در آخرین عکس ها لبخند زدم! می دانستم دیگر به آنجا بر نمی گردم.

به قول شاعر:

به هرحال من این طورم...

آنچه رو به من می دهند می گیرم...

و آنچه رو از من می گیرند...

دیگر نمی خواهم!

واقعیت اون چند تا عکس دیگه هم...

مربوط به ونوس هست.

گربه ی زیبام...

عکسامونو نذاشتم چون باید ماجراشو تعریف کنم .

نذاشتم چون باید وقتی که می نویسم مثل الان سردرد

نداشته باشم!

حالمو بد می کنه:)

در روزهای آتی می نویسم:) و ونوسَمو نشونتون میدم:)

140) از من نپرس،اجناس کدام مغازه زیباتر بود!من تمام مدت در شیشه ی ویترین ها خودمان را تماشا میکردم!

امروز داشتم عکس های گوشیمو می ریختم توی هارد...

که یکم خالی شه...چند تا عکس پیدا کردم.

یکی مربوط به یه روز مهمونی بود.موهامو سشوار کرده

بودم‌! (هیچ وقت فِر موهامو دوست نداشتم.)

به عکس نگاه کردم و به این فکر کردم،

من چطور یه روز صبح از خواب بیدار شدم

و تصمیم گرفتم دیگه این

موهارو نداشته باشم...

به شب نکشید رفتم ارایشگاه و همه شو زدم!

کوتاهِ کوتاه!

همه از اون همه کوتاهی حیرت کرده بودن!

حیرت!

139) کابوس کوچک

صبح هم مگه آدم کابوس می بینه؟ مسخره تم من ؟

138)دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم.خدانگهدار.

اردیبهشت قشنگ من داره تموم میشه!

رفتم توی بالکن،عطرشون تا جایی که تونستم نفس کشیدم...

عمیق...

نفس کشیدم تا اگر سال دیگه همین موقع در این دنیا بودم،

پس انداز و اندوخته زیادی داشته باشم!

+می دونم هرکجا که باشی خوشحالی...

به قول شاعر:

پلی شکسته...

میخواستی بروی از من نشد...

می خواستی برگردی به من نشد...

مرگ ، نا‌بهنگام تو بود!

137) ایمیل

یکی از خوانندگان سابق اون وبلاگِ خاک خورده ام برام

انجا کامنت خصوصی گذاشت و ادرس ایمیلشو داد.

چیز زیادی از او به خاطر ندارم ولی پس ذهنم ،

حافظه ا م تا جایی یاری ام میکنه

و می دونه(مغزم) که آشنا هست.

در نتیجه براش ایمیل گذاشتم و ادرس اینجارو دادم.

اینکه مجدد برم سراغ جیمیلم و کلی پیام های ردو بدل

شده یِ اون زمان رو ببینم جالب هست!

لینکدینی که نوتیفش رو خاموش کردم

و سیل نوتیف ها در جیمیلم سرازیر میشه..

کسی که هنوز سر میزنه در حالی که مدت هاست

نخواستم باشه...

استادم که ریکوست فرستاده و ریکوئستش

خاک می خوره...

ایمیلی هم داشتم از ش.ل از خیلی مدت قبل برای متنی

فرستاده شده ام ! با ریک اکت و من هرگز دیگه حوصله یِ

فرستادنِ ادامه شو نداشتم!

ایمیل های دانشگاهی...

همه چی و همه چی!

شما نمی دونید ولی روزگاری برای من و همسن و سال های

من ایمیل هم عالمی داشت!

آشنای وبلاگی سابق! اگر آمدی...خوش آمدی!

136) پیش بینی.

بارالهی یه قدرتی به من بده نرم بگم بهش :

دیدی درست بود؟

دیدی همیشه می گفتم و تو میگفتی نه؟ دیدی ؟دیدی؟

چرا که میاد میگه : الان دیگه به تو چه ؟

اون موقع به تو چه نبود ! ولی الان اصلا به تو چه!

و من چون این ضایع شدن تو کَتَم نخواهد رفت دعوا

خواهد شد.

و نبش قبری اتفاق میفته بی سابقه...

لادنِ خوب اشکال نداره.

ولش کن.

حس ششتم بذار تو جیبیت جای دیگه استفاده کن.

135) وقتی جنگلی در دلت آتش گرفت!

کلی کار دارم و از بس کلی کار دارم نمی دونم

چیکار کنم به کدوم برسم!!!

الکی نشستم تو بالکن دارم بارون میخورم!

(داره بارون میباره)

احتمالا قرار معجزه شه!!

تمام پست های به اویِ مُرده رو پاک کردم:)

به قول حسین let It go! :)

به قول پرنسس، دیگه کاری باهاش نداری بفرس بره:)

به قول سوگند هم:

ما که دادیم رفت تورو...حالا هِی بحث بکن:)

.

.

و آخیش!

134) چشم های کور.

در دوران دانشجویی هم کلاسی پسری داشتم که خیلی به

من علاقه داشت!

ظاهرا تقریبا همه از علاقه ی او به من باخبر بودند...

جز خودم!

من نه هرگز ...توانسته بودم علاقه ی او به خودم رو

ببینم...

و نه هرگز ،در اون زمان فرصت علاقه مند شدن

به خودم رو دادم...

چرا که روح من خسته ی از افکاری بود که قادر به هضم

جمله ی کثافت اوی مُرده نمیشد:

تو اونقدر زیبا نیستی که پسری باهات رفاقت کنه!

اوی مُرده راه درستی رو برای پایان علاقه اش به من

انتخاب نکرده بود!

و می خواست با تنفر من نسبت به خودش راه رو برای

همیشه برای خودش ببنده!

موفق هم شد!

اما چیزی که تصور نمی کرد این بود:

من او رو چیزی بیش از یک رفیق در کنار خودم نمی دیدم!

و لازم نبود انقدر خلاقیت به خرج بده!

پسر همکلاسی بهم پیام داده است.

او از حس خوب آن سال هایش برام نوشته و اضافه کرده

دوست داره با همسرم آشنا بشه و من هم با همسر او.

هرچند که باتوجه به پیشینه ی او،*امکانش نیست و خود

من به وجودش نخواهم آورد *

اما ویس قشنگی که برام فرستاده این بوده:

گاهی با بعضی ها آشنا میشی تا بفهمی دوست داشتن

از ته دل چه شکلیه. شما با تمام احترامی که برای همسرم

قائلم در گذشته ،این چنین بودین برام.

توضیح ** :

من وقتی بعد ها حرف اوی مُرده رو از ذهنم خط زدم،

و تونستم کلی دوستِ اجتماعی اقا داشته باشم.

متوجه شدم وقتی میگم رفیق! آدم ها رو همینجوری

میبینم! نه کمتر نه بیشتر! اما برای بعضی ها سو تفاهم

میشد!

از این رو هست که همسرم میگه: جَلد خودمی:))))

133) واژگان

نمی دونم چرا نسبت به گفتن جمله ی "دلم سوخت"

هیچ وقت احساس خوبی نداشتم!

از خیلی وقت پیش براش یه جایگزین پیدا کرده بودم

و بیشتر اینو استفاده می کنم: دلم یه طوریش شد!

(بهتر از سوختن که هست،حالا)

در نهایت امروز که داشتم در اینستا می چرخیدم،

به یه پست برخوردم

که نوشته بود از لحاظ بار انرژی!

" دلم سوخت " جمله ی قشنگی نیست! و بار منفی داره!

چرا که انگار شما خودتو برتر، نسبت به فردی که دچاره

مشکل هست می بینی!

یه جورایی منظورش این بود که انگار حالا خودت کی

هستی که ترحم کنی به فردی،دلتم براش بسوزه!

اگه کاری از دستت برمیاد انجام بده!

اگه نه براش انرژی خوب بفرست که

مشکلش حل بشه یا با مشکلش کنار بیاد!

چه جالب! حالا فهمیدم چرا این جمله به دلم نمی نشست!

حق داشتم!

شاعرِ روزهای رفته!

بدان روزی..

قاصدک ها دلتنگیت را به دوش می کشند

و بی سرانجام بر پشت بام خانه ها رها می کنند!

من! آن که تو را در شعرهایش یک راز آفریده..

و به گوش جهان رسانده...

به سال های رفته ام قسم می خورم!

تو خوشبخت نخواهی شد!

تو مرا بسیار دوست خواهی داشت ...

و خوشبخت نخواهی شد!

132) پس قلب من هم رنگ تو شده!

دیشب که چه عرض کنم !چهار صبح بیدار شدم....

تا مدیتیشن یک ربع ام رو انجام بدم و بخوابم ...

این وسط یه پستی هم گذاشتم و نمیدونم کی هم برداشتم!

به هرحال هنوز حرفم همونه!

چه جهنمی عزیزم.

چه جهنمی!

131) خلایق هرچه لایق

یه مدتیه میرم یه جا به عنوان آبزرور (مثلِ ارزیابی کننده)

و چون کلا آنتایم هستم ،راس ساعتی که میگم میرسم.

(به جز امروز ....میگم حالا چی شد)

یکی هست که مثلا مشاور منه!

بخوام کمی جزئی توصیفش کنم:

او هیچ وقت سروقت نبوده! و به موقع نرسیده!

(جز امروز!

اونم از بدشانسیش!!!!

در دوران سگ اخلاقی و عادت ماهانه م!)

و من مجبور بودم همیشه یک ربع براش صبر کنم

تا خانم تشریف بیارن!

تمام این مدت به روش که نیاوردم هیچ..

او میرفت و من اما اضافه تر می موندم

که کسری ساعتش دامنشو نگیره!!

(می دونست و می رفت و دست تنها میذاشت منو!!)

از روز اولی که گفتن این آدم کنارت!

حس میکردم دلش میخواد فراتر بهش بها داده بشه!

البته لیاقتشو داره،ولی اخلاقشو نه!!

به منم گفته بودن،آبزرو اینو هم در پایان پروژه

به ما اعلام کن!

.............................................................................

ساعت ۷ صبح الان قرار داشتیم جلوی درب محل مورد

نظر! من شش و چهل و پنج دقیقه رسیدم،

اما جا پارک خوب نبود!

حالا نه اینکه نبود من دوبلم خوب نیست طول کشید تا

پارک کنم!

تا وارد مجموعه شم 5 دقیقا طول کشید در نهایت!

(20 دقیقه داشتم پارک می کردم من)

دیدم او جلوی در نیست

(درحالی که من براش همیشه منتظر می موندم)

و تا رفتم داخل جلوی اون همه آدمِ جدید:

خانم فلانی! من و مجموعه معطل شما نیستیم!

بالاخره تشریف آوردین.

بعد شما صداشو نشنیدین،جیغ!

منو میگین! نشستم رو اولین صندلی

(یکم طول کشید تا ببینم چی شد اصلا)

گفتم: با منی شما؟

گفت: کی الان دیر کرده؟جز شما؟ما همه حاضریم.

یه لبخند کش داره زشتِ من بُردم هم ، رو لبش!

( حالا حاضراشون داشتن نون پنیر گوجه می خوردن)

گفتم: 5 دقیقه کجا 6 ساعت کجا!

(اشاره به مجموع ساعات تاخیراش)

چشم غره رفت و گفت : اطلاع میدم به مدیریت!

بلند شدم نگاهش کردم، گفتم تشریف میارین بیرون؟

با اکراه خودشو تکون داد که باشه! و اومد جلو!

گفتم با تمام وسایلتون لطفا و از دوستان هم خداحافظی

کنین!

.................‌‌‌‌............................................................

یه کوچولو جدل شد ولی در نهایت امروز و با من نیست.

احتمالا هم زنگ بزنم اینو دیگه نفرستن!

الان که اینجا نشستم و اینا و می نویسم

و منتظرم خبرم کنن برم قسمت بعد!

به این فکر کردم:

این مدت زیاد مهربون بودم!

خسته شدم،دیگه وقتشه بِِدَرَم!!!

131) تو را در چمدانی به جهنم فرستادم.

امروز زیاد در بلاگفا بودم.

درست مثل قدیم ها...

زیاد معاشرت کردم و منو بُرد به گذشته!

نه اینکه کارو بار نداشتم نه...

اتفاقا روز شلوغی داشتم اما باز هم اینجا بودم.

راستش رو بخواهید الان باید می گفتم دلم میخواد

برگردم به اون روزها!

ولی این طور نیست!

یه چیزی در من گم شده! مُرده!

همین بود که نوشتم

از آن پس ...

من قلبی دارم که آرزو نمی کند

چشمانی دارم که خاکستری میبینند...

دهانی دارم که آتش بلعیده و نفسش خفته است!

و پاهایی که ردّ آن داغ به جا میگذارند!

بعد از تو این منم!

آنکه هرگز نتوانست..

از خیابانی که ترکش کرده ای به اشتباه هم که

شده، بگذرد!!

و رفتم!

130) دلتنگی ای که به بار نشست...

گفته بود:

نمی دونستم ناامیدی در تو چه شکلیه..

تا وقتی که حتی به خوابَم هم ،دیگه برنگشتی!

129) بی صورتک

هوا ابریه...

خواستم یه نخ سیگار بکشم...

نداشتم!

همسرم ناراحت میشه.

نمیخرم!

نمی تونم ببخشم!

زبونم بهش گفت بخشیدم ولی دلم هرگز نبخشید!

بی صورتکِ عزیز من.

128) blink once I could disapear!

شاید هم خوابی زیبا بودم...

تو بیدار شدی و من رفته بودم...

مرا زیبا به یاد آر!

127) ناشناس :)

یه خواننده هست به نام hiphopologist!

رپر هست گویا!

نظر سنجی گذاشته بودن! نظرتون درباره ی متن اهنگش!

کامنت دادم:

اقا اگه بدونین چه قیامتی شد!!

حالا تعداد ریپلای ها زیاد،بعضی بی ادبانه بعضی سعی

در برگرداندن نظر من!

این وسط یکی نوشته بود: می دونی شعر چیه؟؟

رفتم پیجش!

بخش کوچک وایرال شده یکی از شعرهامو کمی جابه جا!

با یه عکس زیبا پست کرده بود و زده بود شاعر: ناشناس!

براش کامنت گذاشتم،اصلاحش کردم و کاملشو نوشتم!

در ادامه هم اضافه کردم: از طرف یک ناشناس واقعی!

ادامه ی نوشته

126) روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

امروز صبح که بیدار شدم احساس کردم دَمَغ نیستم!

این طولانی ترین دمَغی یک سال اخیرم بود شاید!

(از سال پیش تا امسال یعنی😒)

پانزده صفحه از فصل اول کتابی که داشتم می خوندم،

بودم که این بی حوصلگی به سراغم اومد و نتیجه ش

این شد که بالکُل کتاب رو گذاشتم کنار!

برای همین دوباره باید از اول شروع کنم که یادم بیاد

چی به چی بود!

_عکس پروفایل اینستامو عوض کردم!

پیام اومد:چشمات غمگینَن،سین کردم و بی پاسخ گذاشتم،

معلومه که هنوز غمگینَن!

125) این شما و این میدان!

کلا آدم غر غرویی نیستم.

برای اطرافیان البته،برای همسرم گاهی!

دوست ندارم وقتی ناراحتم یا حوصله ندارم بُروز بدم.

عموما هم با جمله ی حوصله ندارم سروته قضیه رو هم

میارم.

ولی اینکه چرا و چقدر ناراحت هستم گاهی روی بعضی

کارام تاثیر میذاره.

سه تا دوست صمیمی دارم که قدمت رفاقتمون

با هرسه بالای 15 سال و با یکی که صمیمی ترین هستم

بالای بیست چندی هست!

این دوستم خیلی خوب منو میشناسه!

امروز صبح برام نوشت:

باز از همه جا غیب شدی بیا بگو ببینم چی شده.

به قول همسرم لادن روزه ی سکوت گرفته :))

برای دوستم نوشتم: حوصله ندارم.

و او نوشت و من هم نوشتم و....

و در نهایت برای اولین بار در طول تاریخ رفاقت!

جفتمون بر یک چیز هم عقیده شدیم.

براش اهنگ برطبل شادانه بکوب فرستادم:)))

و او یه فیلم از خودش فرستاد که داره دور تا دور خونه ش

میچرخه!:)))

هنوزم حوصله ندارم ...ولی خواستم اینو ثبت کنم.

+راجع به عکس هم اوکی هستم کمی زمان می خوام

بسنجم.

124) فقط من می دانم تو چقدر زیبایی.

دلم می خواهد چهره ی همه تون رو ببینم...

دلم می خواد ببینم تا برام بی تصویر نباشین!

اما نویسنده ی یکی از وبلاگ هایی که می خونم اونم

خاموش! رو بیشتر!

او عجیب منو یاد کسی میندازه که به قول شاعر:

شعری بود که باید می گفتم...

رفت ...

و ادامه نیافت!!

123)چشمتون شوره از این پست بگذرین،با تشکر.

در پیلاتس،وقتی شما حرکت تیزر رو بتونین به درستی،

یعنی بدون اینکه خاجی لگنیتون تکون بخوره

( انگار بُتن کردنش به زمین)

و زانوتون و دستاهانون کاملا کشیده

(انگار یکی دست و پای شمارو گرفته و به جلو هُل

میده،سینه کاملا صاف، درحالی که چونه تون یک مشت گره

کرده با گردنشون فاصله داره.)

به شکل هفت دربیاین و مدتی در این حالت بمونین ،

بدون لرزش !

(انقباض شدید شکمی در اون حالت رعشه میندازه در کل

بدن)

یعنی سطح شما جابه جا میشه و یه پله میرید بالاتر!

هرحرکت اشتباه و تکون اضافی در حالت مکثِ تیزر،

خسارت سختی به مهره های کمر و گردن میزنه.

این حرکت باید کاملا با نظارت مربی باشه تا اگر احساس

کرد، دارید تاب میخورین از پشت کمترتون رو بگیره

تا مثل فشار گلوله به سمت زمین برنگردین!

مفتخرم که بعد از ۴ ماه تونستم یه تیزر درست برم :)))

و سطحم جابه جا شد:)))) فتبارک الله احسن الخالقین:)))🧿

122) یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج!

باید می رفتم جایی.

ماشین نبردم که قدم بزنم.

دلم میخواد تا آخرین روز اُردیبهشت...

عطرِ تمامِ بهارنارنج هایِ مشک فشانِ در مسیر رو...

برای تمام نبودن های یک سال آینده ش، پس انداز کنم!

راست میگفت شاعر که نوشته:

عطر تنت..

از هرکجا گذشت...

بهار شد!

+ادامه مطلب هم رمزشو دارید.

همون4......

چیزی نیست! عکس دستمو رنگ لاکمه.

ادامه ی نوشته

121) حذف اویِ مُرده حتی اینجا!

نمیدونم!

دارم فکر می کنم پست های اوی مُرده رو پاک کنم.

از طرفی هم میگم تا زمانی که این وبلاگو دارم نگه ش دارم.

شاید بتونم ببخشم.

خلاصه واقعا که یه روز مثل هممون بمیره بهش نیاز داره!

من هیچ وقت،هیچ کجا اینقدر واضح درباره ی اویِ مُرده

ننوشته بودم .

باعث شد به این فکر کنم چقدر برای بخشیده شدن

تلاش کرد و جوابی نگرفت! چیزی که برام کافی نبود!

رفاقت قشنگی که بِهَم خورد برای من واقعا تمام شد.

من رو آدم ها حساب می کنم...

وقتی کلمه ی دوست یا رفیق رو پیشوندشون میذارم

یعنی اعتمادی شکل گرفته که تو ذهنم لایقشن!

مجازی و واقعی هم نداره!

مجازی محتاط تر.

واقعیت،ساده تر میگیرمش.

همین!

اصلا اوی مُرده یه چیز می دونست که بهم می گفت:

تو آدم تَرکی،نه اصرار!

120) آنقدر می روی که باز آن سوی زمین می رسی به من!

یک هفته بود که حس شِشُمَم بهم نهیب میزد که

خلاصه یک خبری میرسه.

رسید و ایگنورش کردم.

ببین بر من چه شد و چه گذشت که به قول شاعر:

امروز برای شما می‌نویسم: یقینا آمده است!

ولی روزی که من از هراس، دیوارها خانه را که نه،

خودم را ترک کرده بودم!!

+رنگ لاکمو عوض کردم،همسرم این رنگو خیلی دوست

داره! میگه این رنگ با پوستت همخونی عجیبی داره!

شاید عکسشو گذاشتم.

+شعر نیمه تمام رو هم تمام کردم!

اسمشو گذاشتم: شاعر ها هروقت که بخواهند می میرند!

بعد نوشت:

متوجه شدم مشکل از کجا بود! تونستم!

می تونید گوش بدید،رمزهمون قبلی هست:)

ادامه ی نوشته

119) تمامی آن همین بود،قلبی آزرده!

چگونه او را سرزنش کردی؟

به همه سو نگاه می کردم، جز چشمانش...

118) Amy winehouse

یه جا نوشته بود Amy winehouse خواننده و ترانه

سرایی که اگر زنده بود، خیلی ها جرات نمی کردن سمت

میکروفن برن!

راست میگفت!

لیدی گاگا ناخن کوچیکه اش هم نیست!